حاج سیّد هاشم میفرمود: روزى براى دیدن فلان، در کاظمین که بودم به مسافرخانه اش رفتم، دیدم خود با زوجه اش ایستاده اند و چمدان ها و اسباب را بسته و عازم مسافرت به حجّ هستند پس از کرّات و مرّاتى که حجّ رفته بود، و شاید تعدادش را غیر از خدا کسى نداند. به وى نهیب زدم:
تو که هر روز کربلا میروى، مشهد میروى، مکّه میروى! پس کى به سوى خدا میروى؟!
وى حقّ سخن مرا خوب فهمید و ادراک کرد، امّا به روى اندیشه خود نیاورد و خود را به نادانى و غفلت زد، و خنده اى به من نمود و خداحافظى کرد و گفت: دعاى سفر براى من بخوانید؛ و چمدانها را دست گرفته بیرون مىبرد تا به حرکت درآید.
حضرت حاج سیّد هاشم میفرمود: دیده شده است بعضى از مردم حتّى افراد مسمّى به سالک و مدّعى راه و سبیل إلى الله، مقصود واقعیشان از این مسافرت ها خدا نیست؛ براى انس ذهنى به مُدرَکات پیشین خود، و سرگرمى با گمان و خیال و پندار است؛ و بعضاً هم براى بدست آوردن مدّتى مکان خلوت با همراه و یا دوستان دیرین در آن أماکن مقدّسه میباشد.
و چون دنبال خدا نرفتهاند و نمیروند و نمىخواهند بروند و اگر خدا را دو دستى بگیرى- و العیاذ بالله- مثل آفتاب نشان دهى باز هم قبول نمىکنند و نمىپذیرند، ایشان ابداً به کمال نخواهند رسید. فلهذا در تمام این أسفار از آن مشرب توحید چیزى ننوشیده و از ماءِ عذبِ ولایت جرعه اى بر کامشان ریخته نشده، تشنه و تشنه کام باز میگردند، و به همان قِصَص و حکایات و بیان احوال اولیاء و سرگرم شدن با اشعار عرفانى و یا أدعیه و مناجاتهاى صورى بدون محتوا عمر خودشان را به پایان میرسانند
روح مجرد،