💦💦🌀
یکی از افرادی که در روز عاشورا در رکاب امام بود و عصر عاشورا امام را تنها گذاشت ضحاک بن عبداللَّه مشرقی است
او می گوید: عصر عاشورا ، وقتی دیدم یاران حسین کشته شده اند و نوبت او و خاندانش رسیده و با وی به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی نمانده، به او گفتم:
«ای پسر پیامبر خدای! میدانی قرار میان من و تو چه بود که گفتم تا وقتی که جنگاوری باشد به کمک تو جنگ میکنم و چون جنگاوری نماند اجازه دارم بروم و به من گفتی خوب.»
امام فرمود: «راست میگویی، اما چگونه می توانی بروی؟ اگر میتوانی اجازه داری.»
گوید: به طرف اسبم رفتم. چنان شده بود که وقتی دیدم اسبان یاران ما را از پای میاندازند، آن را بردم و در خیمه یکی از یارانمان میان خیمهها جای دادم و بازگشتم و پیاده به جنگ پرداختم و پیش روی حسین دو کس را کشتم و دست یکی را قطع کردم و حسین بارها به من گفت:
«دستت از کار نیفتد، خدا دستت را نبرد، خدایت از جانب خاندان پیمبر پاداش نیک دهد!»
گوید: همین که اجازه داد، اسب را از خیمه درآوردم و بر آن نشستم. و رفتم
*****
ترجمه تاریخ طبری، 5/ 444- 445
-------------
🆔: @menbarmajazi