(جالینوس حکیم)) در کتابى به نام ((شناخت عیوب خویش)) مى نویسد:

چون هر انسانى خود را دوست مى دارد، عیب خود را نمى بیند هرچند که ظاهر و آشکار باشد. راه چاره آن است که دوست کامل و فاضلى را انتخاب کند و بعد از انس گرفتن با او، از او بخواهد که هرگاه عیبى از او سرزد به او اطلاع بدهد و اگر آن دوست بگوید:((من هیچ عیبى در تو نمى بینم)) اورا به خیانت متهم کند و از او عهد و پیمان بگیرد که دیگر بار چنین سخنى نگوید. و خلاصه او را مطمئن سازد که در صدد رفع عیوب خویش است و او نیز این عیوب را بگوید تا برطرف گردد.

این سخن جالینوس بود،ولى چنین دوستى بسیار کمیاب و عزیزالوجود است و غالبادشمن دراین رابطه نقش بهترى از دوست ایفا مى کند؛زیرا دشمن در بیان عیب، خجالت و شرمى ندارد و بى پرواهرچه ببیندبلکه بیش ازآنچه که موجوداست مى گوید.

و ((یعقوب کندى)) - که از فیلسوفان اسلامى بوده است - مى گوید:

((طالب فضیلت بایستى از صورت آشنایان خود آینه اى سازد تا از هر صورتى حالتى را که بعد از یک گناه پدید مى آورد ملاحظه کند و آنگاه بر گناهان خود آگاه شود؛ یعنى در جستجوى گناهان مردم باشد ولى هرگناه را گناه خود بشمارد و خودش را ملامت و سرزنش کند چنانکه گویى این گناه از خودش سرزده است. و اگر احیانا ازخودش گناهى سر زد خود را بشدّت ملامت کرده و اجازه تکرار آن را ندهد، که در این صورت از زشتى بازداشته شده و با حسنات الفت مى گیرد)).

سپس مى گوید:((ما نباید اکتفا به این کنیم که مانند دفترها و کتابها به دیگران حکمت بیاموزیم ولى خود بى نصیب از آن باشیم یا مانند سوهان باشیم که آهن را تیز مى کند ولى خودش چیزى نمى بُرد بلکه باید مثل آفتاب درخشنده باشیم که هم خود نور دارد و هم به ماهتاب نور مى بخشد.